يكي شدن من و بابايييكي شدن من و بابايي، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
همخونه شدن من و باباهمخونه شدن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه سن داره
محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

شکوفه باغ زندگی ما

سالگرد ازدواجمون و 4 ماه و يازده روزگي كوچولو

سلام كوچولوي نازم باورم نميشه داري تو وجودم تكون ميخوري هروقت حركت ميكني اشك ميريزم شيطون بلاي من فكر كنم چون ماماني هردفعه تكون ميخوري گريه ميكنه توهم كمتر تكون ميخوري كه كمتر گريه كنم اولين حركاتت رو هفته ده و يازده فهميدم ولي انقد ضعيف بود جدي نميگرفتم اولين حركت شديدتر كه البته بازم خيلي ضعيف بود ولي از قبليا محكمتر رو 9/5/94 ساعت 5/5 بعد از ظهر حس كردم تكونات كلا نا منظمه نميشه گفت كيا بيشتر تكون ميخوري ولي من صبحا كه بيشتر نشسته هستم تكونتو حس ميكنم قربونه دستو پات بشممممممممم فردا نوبت سونو دارم ايشالله سالم باشي جنست مشخص ميشه آرزوم سلامتيته هنوز نميتونم بگم دختر و بيشتر دوس دارم يا پسر ولي هرچي هستي سالم باششششششش...
4 شهريور 1394

... و ناب ترین لحظه زندگی

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون ها و چرا ها مصصم می شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام  مادر  را التماس کنی .... و بعد خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو،  به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ  مادرانگی  می گیری...   به همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و هما...
1 مرداد 1394

روزگار من و تو در دو ماه گذشته

امروز که مینویسم جوجه ناز کوچولوی من 14 هفته و یک روزه است دوماه گذشته لحظات سختی داشتم ولی حس کردن وجودت همه غصه هامو شست و برد. سه شنبه 22 ارديبهشت 1394 انتظار داشتم اين ماه تو دلم باشي زودتر از موعد آزمايش دادم بتام 22 شد تو رنج مشكوك!!! نميدونستم بايد خوشحال باشم يا ناراحت ..... ولي صبر كردم پنجشنبه 24 ارديبهشت 1394 چهارشنبه بابايي رفت گناباد كلاس داشت آخر شب برگشت و شب با كلي نا اميدي خوابيديم صبح موقع نماز كه بيدار شدم تصميم گرفتم بي بي چك بذارم و دو تا خط افتاد    دل تو دلم نبود تا خط دوم افتاد خيلي كمرنگ ولي بود و با بابايي هزار بار نگاهش كرديمممممم چقد خوشحال بوديم كه هستي ولي واسه اطمينان همون 4:30 صبح ...
30 تير 1394

مامان كه شدم

  مامان که شدم :   به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده!   روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره !   بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه!   بهش یاد میدم که خانما اقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان!   بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !!   بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !!...
30 خرداد 1394

تو نيستي و من .....

سلام عزيز دلم خوبي عشقم ميدوني چند وقته واست ننوشتم ؟؟؟ نه اينكه فراموشت كرده بودم نهههههههههه واقعا دوس داشتم باشي تا بنويسمممم ولي فعلا كه هيچ خبري ازت نيست و من در انتظارممممممممممممممم انتظار من فقط  يك ماه و بيست و هفت روز كه اون بالا زده نيست انتظار من از زماني شروع شد كه  خواهر كوچوت رفتتتت درست از روز 3 دي ماه 1393 .... اين روزا بيشتر از اينكه به هر چيز ديگه اي تو دنيا فكر كنم به وجود تو در كنارم فكر ميكنم اينكه خدا منو قابل ميدونه تورو به من بده يا من هنوز لياقت مادر شدن ندارمممممممم اين روزا خيلي ناشكر شدم دائم دارم به درگاه خدا ناله ميكنم واين يعني نارضايتي از همه چيزاي خوب يعني ناشكري از تموم خوبيهاي ...
17 ارديبهشت 1394

ختم سوره واقعه

ختم سوره واقعه را برای حاجات شروع کنند تا حاجاتشان انشاء الله برآورده شود روش ختم سوره واقعه روز دوشنبه اول ماه رجب و خواندن سوره واقعه به مدت چهارده روز *روز اول یک سوره واقعه روز دوم دو سوره واقعه روز سوم سه سوره واقعه تا روز چهاردهم به همین ترتیب به شماره روز ها سوره واقعه خوانده می شود یعنی روز چهادهم 14 سوره واقعه خوانده می شود این سوره ها را می توان در طول روز خواند . مرحوم مجلسی در طریقه ختم سوره واقعه از امام سجاد(ع)نقل کرده که حضرت فرمود:هرگاه روز اول ماه قمری روز دوشنبه باشد شروع به خواندن سوره واقعه کن تا چهاردهم و در روز اول یک مرتبه و روز دوم دومرتبه تا روزچهاردهم بخواند و روزهای پنجشنبه بین این چهارده روز بعد از قرائت سو...
31 فروردين 1394

سلام فرشته بهشتي مامان

سلام دختر نازم هنوز نميدونم خوابم يا بيدار الان خوابم يا اون موقع كه بودي خواب بودم الان بيدارم  يا .... عزيز دلم بودي و حس كردنت زيبا ترين حس عالم بود قشنگترين روياي دنيا بود حضور ده هفته ايت ده هفته اي كه باهات عشق كردم حرف زدم باهم خوشحال بوديم با هم غصه خورديم باهم خوابيديم و بيدار شديم حتي سر كارم ميومدي نيومدم اينجا دوباره از غصه هام بگم نيومدم بگم حال و روزم چي بود چه كردم اين روزها چه گذشت به من و بابايي چه كرديم تو اين سه هفته و يك روز نبودت اومدم بگم به لطف خداي بزرگ و مهربونم كه تو رو به من هديه كرد و خودش هديه منو پس انداز آخرتم كرد، خيلي بهترم سعي ميكنم فكر نكنم به سختيها به غصه ها ..  اين روزا ب...
30 دی 1393

بهشتی شدنت مبارک

سلام گل بهشتی من باورم نمیشه از دستت دادم همه سونوها و دکترا میگن نیستی ولی من چنگ میزنم به یه چیز دیگه... باباجونی (بابای خودم) دیشب میگه غصه نخورم تو یه بچه بی گناه بودی که تو قیامت شفاعتم میکنی مامانی شفبعمون باش من و بابا خیلی غصه خوردیم دیشب بابایی با صدای بلند گریه کرد من خیلی سعی کردم روحیمو حفظ کنم وقتی بابا خوابید خیلی با خدا حرف زدم با توهم حرف زدم خیلی گریه کردم مامانی از خدا بخواه کمکم کنه خیلی خوب نیستم حاضرم تمام دردای عالم رو تحمل کنم ولی تو پیشم بودی باورم نمیشه یه هفته است قلبت وایستاده وجودت مثل یه خواب بود رفتنت عین یه رویا کوچولوی نازم هنوز به تنم چسبیدی البته جسمت، روحت که پرواز کرده پیش خدایی اگه ول نکنی ...
4 دی 1393
3189 11 20 ادامه مطلب

شروع هفته ده ...

سلام عزيز دلم امروز دوروزه كه وارد هفته ده شدي       قربونت بشم كم كم دارم بيشتر احساست ميكنم آخه اين روزا حال ماماني خوب نيست روز پنچشنبه 93/9/27 ساعت 6:37  اولين باري بود كه با حالت تهوع وجود عروسكم رو تو وجودم حس كردم شايد يكم سخت باشه ولي حسي كه از بودن تو داشتم انقد قشنگه كه حاضرم همه چي رو تحمل ميكنم بابايي وقتي ديد حالم بد شده بهم ميگه عاطفه تو حامله اي؟!!! انگار تا حالا نبودم روز جمعه هم دوبار حال ماماني بد شد عزيز دلم اينا رو نمينوسم كه بگم حالم بده نوشتم كه خاطره بمونه جيگر ماماني سه شنبه رفتم دكتر و براي اولين بار عروسك خوشكلم  رو تو كامپيوتر ديدم دكتر مهربونت...
29 آذر 1393

نه هفتگي عزيز دلم

سلام ماماني عزيز دلم خوبي؟ جمعه اين هفته 8 هفتگيت تموم شد و وارد هفته 9 شدي يعني دقيقا الان 8 هفته و سه روزه يا دقيقا 59 روزه هستي   قربونه عشقم بشم كه يكي يكي داره مراحل زنديگشو طي ميكنه تا كامل بشه بياد پيش ماماني عزيزم اين هفته وزنت 5-10 گرم و اندازه قدت 44-46 ميليمتره تقريبا به اندازه يك زيتون سبز يا يك توت فرنگي عزيزدلم گوشات اين هفته تشكيل ميشه ناخن دست و پاتم كم كم شروع به تشكيل كرده و دستت از مچ خم ميشه طوري كه ميتوني اونو رو قلب بذاري پلك هاتم به صورت نيمه باز تشكيل شده اينم عكس اين هفتت ديروز و امروز بابايي رفته گناباد منم خونه ماماني بودم بابايي كلاساشو پشت سرهم تشكيل داد تا ...
24 آذر 1393