يكي شدن من و بابايييكي شدن من و بابايي، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
همخونه شدن من و باباهمخونه شدن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره
محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

شکوفه باغ زندگی ما

بازگشت به وبلاگ بعد از حدود 8 ماه

سلام کوچولوی نازم آخرین باری که وبلاگتو بروز کردم هنوز نمیدونستم دخملی یا پسمل و الان تو سه ماه و 5 روزته چه روزهایی بود با تمام مشکلات و سختیها و استرساش گذشت و تازه من بعد از سه ماه که تو دنیا اومدی وقت کردم یه سری به وبلاگت بزنم اون روزا بابا نبود من و تنها بودیم و خیلی سخت بود ولی تو بودی و مواظب من بودی من بودم و تو و چشم به راه تکونای نازت و با هر تکونت من و اروم میکردی و غصه هامو میریختی تو عشق به خودتو میسوزوندی اون روزا من خونه مامان بزرگ بودم تا حدود 50 روزگیت که بعد از اون اسباب کشی کردیم و اومدیم با بابایی زندگی کردیم کلی عکس تلنبار شده دارم که همه رو میذارم و توضیحاتشو میدم ولی بدون تو بهترینی و من و باباییاز عشق تو ...
26 فروردين 1395

... و ناب ترین لحظه زندگی

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون ها و چرا ها مصصم می شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام  مادر  را التماس کنی .... و بعد خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو،  به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ  مادرانگی  می گیری...   به همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و هما...
1 مرداد 1394

تو نيستي و من .....

سلام عزيز دلم خوبي عشقم ميدوني چند وقته واست ننوشتم ؟؟؟ نه اينكه فراموشت كرده بودم نهههههههههه واقعا دوس داشتم باشي تا بنويسمممم ولي فعلا كه هيچ خبري ازت نيست و من در انتظارممممممممممممممم انتظار من فقط  يك ماه و بيست و هفت روز كه اون بالا زده نيست انتظار من از زماني شروع شد كه  خواهر كوچوت رفتتتت درست از روز 3 دي ماه 1393 .... اين روزا بيشتر از اينكه به هر چيز ديگه اي تو دنيا فكر كنم به وجود تو در كنارم فكر ميكنم اينكه خدا منو قابل ميدونه تورو به من بده يا من هنوز لياقت مادر شدن ندارمممممممم اين روزا خيلي ناشكر شدم دائم دارم به درگاه خدا ناله ميكنم واين يعني نارضايتي از همه چيزاي خوب يعني ناشكري از تموم خوبيهاي ...
17 ارديبهشت 1394

سلام فرشته بهشتي مامان

سلام دختر نازم هنوز نميدونم خوابم يا بيدار الان خوابم يا اون موقع كه بودي خواب بودم الان بيدارم  يا .... عزيز دلم بودي و حس كردنت زيبا ترين حس عالم بود قشنگترين روياي دنيا بود حضور ده هفته ايت ده هفته اي كه باهات عشق كردم حرف زدم باهم خوشحال بوديم با هم غصه خورديم باهم خوابيديم و بيدار شديم حتي سر كارم ميومدي نيومدم اينجا دوباره از غصه هام بگم نيومدم بگم حال و روزم چي بود چه كردم اين روزها چه گذشت به من و بابايي چه كرديم تو اين سه هفته و يك روز نبودت اومدم بگم به لطف خداي بزرگ و مهربونم كه تو رو به من هديه كرد و خودش هديه منو پس انداز آخرتم كرد، خيلي بهترم سعي ميكنم فكر نكنم به سختيها به غصه ها ..  اين روزا ب...
30 دی 1393

بهشتی شدنت مبارک

سلام گل بهشتی من باورم نمیشه از دستت دادم همه سونوها و دکترا میگن نیستی ولی من چنگ میزنم به یه چیز دیگه... باباجونی (بابای خودم) دیشب میگه غصه نخورم تو یه بچه بی گناه بودی که تو قیامت شفاعتم میکنی مامانی شفبعمون باش من و بابا خیلی غصه خوردیم دیشب بابایی با صدای بلند گریه کرد من خیلی سعی کردم روحیمو حفظ کنم وقتی بابا خوابید خیلی با خدا حرف زدم با توهم حرف زدم خیلی گریه کردم مامانی از خدا بخواه کمکم کنه خیلی خوب نیستم حاضرم تمام دردای عالم رو تحمل کنم ولی تو پیشم بودی باورم نمیشه یه هفته است قلبت وایستاده وجودت مثل یه خواب بود رفتنت عین یه رویا کوچولوی نازم هنوز به تنم چسبیدی البته جسمت، روحت که پرواز کرده پیش خدایی اگه ول نکنی ...
4 دی 1393
3184 11 20 ادامه مطلب

براي تو غنچه كوچكم

اگر يك دختر داشته باشم، موهاي زيبايش را بلند ميكنم و هر روز با عشق و شوق وصف نشدني مي بافم ......   دامن كوتاه و سرخ با گلهاي زيباي سفيد تنش ميكنم و دستاي كوچيك و نازش را ميگيرم تا انتهاي آرزوهايش ميدوم و با صداي بلند خنده اش خوشبختي را نزديك خودم و در دستانم حس ميكنم ... ا گر يك دختر داشته باشم با تمام وجود سرشار از محبتش ميكنم كه بهترين و با محبت ترين مادر دنيا شود و عاشق ترين و دوسداشتني ترين همسر ...              اگر يك پسر داشته باشم تمام عمرم را فداي دستانش ميكنم و بوسه باران ميكنم دستان كوچكش را كه روزي قرار است مردانه شود و سايه اي براي همسر...
15 آذر 1393
1