... و ناب ترین لحظه زندگی
درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون ها و چرا ها
مصصم می شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی ....
و بعد خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی اسمت کند
قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود
یکی می آید که تو، به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ مادرانگی می گیری...
به همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و همان یک نفر را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و پدر شدنش و حتی بعد تر ....
درست مثل مادرت ....
دخترک یادت بماند که همه ی این ها خستگی دارد ... نگرانی دارد...
این حذفِ خودها!!!!! در خیلی از جاهایِ زندگی سخت است ... گاهی درد هم دارد
یادت بماند تصمیمی که می گیری کبری است و خیلی بزرگ ....
مهیایش باش
اما می ارزد
همه ی همه اش
به همان مادرانگی می ارزد
مهیایش باش
فقط همین
و با صدای بلند فریاد میزنم ای پناه بی پناهاننننننننننننننننننن متشکرم
هدیه زیبای تو را در وجودم وبا جانم نگهداری میکنم و تنها از تو میخواهم محافظش باشی که فالله خیر حافظا و هو ارحم اراحمین
و با تمام وجود منتظر فداکاری کردن و به جانخریدن غم هایش هستم که بیاید و من فقط از صدای خنده هایش دنیا را به وام بگیرم
بیاید من از بوی تنش طراوت را بیابم و بیاید که شیرینی کلامش بشود تنها ارزوی من و پدرش
بیاید و آنقدر صالح باشد که بشود منجی ما بشود همان صراط مستقیمی که تو خواهانش هستی
آرزویممممممممممممممممم تنها صالح بودن و سلامتی موجودی است که در وجودم است نا امیدم نگردان