بازگشت به وبلاگ بعد از حدود 8 ماه
سلام کوچولوی نازم
آخرین باری که وبلاگتو بروز کردم هنوز نمیدونستم دخملی یا پسمل و الان تو سه ماه و 5 روزته
چه روزهایی بود با تمام مشکلات و سختیها و استرساش گذشت و تازه من بعد از سه ماه که تو دنیا اومدی وقت کردم یه سری به وبلاگت بزنم
اون روزا بابا نبود من و تنها بودیم و خیلی سخت بود ولی تو بودی و مواظب من بودی من بودم و تو و چشم به راه تکونای نازت و با هر تکونت من و اروم میکردی و غصه هامو میریختی تو عشق به خودتو میسوزوندی
اون روزا من خونه مامان بزرگ بودم تا حدود 50 روزگیت که بعد از اون اسباب کشی کردیم و اومدیم با بابایی زندگی کردیم کلی عکس تلنبار شده دارم که همه رو میذارم و توضیحاتشو میدم ولی بدون تو بهترینی و من و باباییاز عشق تو سرشاریم
نمیدونی روزی چند بار قربون صدقت میریم و سلامتی همیشگیتو از خدا میخوایم و چقد واسه دوستامون که منتظر نی نی هستن دعا میکنیم تو هم دعا کن کوچولوی دوست داشتنی من