يكي شدن من و بابايييكي شدن من و بابايي، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
همخونه شدن من و باباهمخونه شدن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

شکوفه باغ زندگی ما

دومین ماه زندگی بازهم به روایت تصویر

عزیز دلم تو دومین ماه زندگی ما از مشهد اسباب کشی کردیم اومدیم گناباد تو حدودا 44 روزت بود یعنی 5 اسفند 1394 اومدیم گناباد البته اسباب کشی با کوچولویی مثل تو خیلی خیلی سخت بودددددددددددد این مدل خوابیدنت بود من عاشقدمر خوابیدتم گلم اینم به ترتیب عکسروزای 58 و 59 و 60 روزگیت درکل ماه دومت چون درگیر اسباب کشی بودیم خیلی عکس ندارم ازت شاید عکس بالا اولین غذایی باشه که با حوصله و مثل یه کدبانو واسه بابا درست کردم و میز چیدم اونم با کلی دردسر البته قبلش غذا پخته بودم ولیی این اولین باری بود که قبل اومدن بابایی همه چیز اماده بود روزیکه رفتیم واکسن 2 ماهگیتو بزنیم وزن 5350 قد57   ...
27 فروردين 1395

یک ماهگی در روایت تصویر

اولین روزی که گلم اومد خونه بعد از مرخص شدن از بیمارستان 7 دور دور حرم امام رضا زدی و اومدی خونه و بابا بزرگ برات گوسفند کشت و همه برای سلامتی تو دعا کردیم     روز سوم برای تست تیروئید رفتیم بیمارستان پاستور و بعد رفتیم یه بلوز شلوار خوشکل واسه عشقم خریدیم یه سرم بریمت پیش پزشک اطفال و وزنت شد 3150 و دکتر گفت تو اولین نی نی هستی که میبینه اصلا زردی نداره روز نهم نافت افتاد روز دهمو اولین باری که رفتی حمام و اولین مهمونی هایی که رفتی روز سوم خونه دو تا بابا بزرگ رفتی روز هشتم خونه مامان بزرگ بابایی و روز 19 خونه عمه بابایی هدیه هایی که گرفتی روز 23 ساعت 10:30 شب ...
27 فروردين 1395

بیمارستان و به دنیا اومدن عشقم

محمد مهدی گلم اومدنت به این دنیا معجزه خداوند برای من و پدرت بود ما خیلی منتظر لحظه اومدنت بودیم و20/11 خیلی ناباورانه بعد از مراجعه به دکترم فهمیدیم که تو فردا به دنیا میای اون لحظه هم استرس داشتم هم هیجان نمیتونم وصفش کنم ولی دقیقا 24 ساعت بعد تو بغلم بودی و چقد زیبا بود حضورت محمد مهدی روز دوشنبه 21  دی ماه 1394 ساعت 12:25 دقیقه ظهر در بیمارستان سینا مشهد  به دنیا اومد قد 50 سانتی متر وزن 2900 گرم انتظار بابایی و عمه جونیا و مامان جون برای دنیا اومدن ودیدنت ...
27 فروردين 1395

بازگشت به وبلاگ بعد از حدود 8 ماه

سلام کوچولوی نازم آخرین باری که وبلاگتو بروز کردم هنوز نمیدونستم دخملی یا پسمل و الان تو سه ماه و 5 روزته چه روزهایی بود با تمام مشکلات و سختیها و استرساش گذشت و تازه من بعد از سه ماه که تو دنیا اومدی وقت کردم یه سری به وبلاگت بزنم اون روزا بابا نبود من و تنها بودیم و خیلی سخت بود ولی تو بودی و مواظب من بودی من بودم و تو و چشم به راه تکونای نازت و با هر تکونت من و اروم میکردی و غصه هامو میریختی تو عشق به خودتو میسوزوندی اون روزا من خونه مامان بزرگ بودم تا حدود 50 روزگیت که بعد از اون اسباب کشی کردیم و اومدیم با بابایی زندگی کردیم کلی عکس تلنبار شده دارم که همه رو میذارم و توضیحاتشو میدم ولی بدون تو بهترینی و من و باباییاز عشق تو ...
26 فروردين 1395

سالگرد ازدواجمون و 4 ماه و يازده روزگي كوچولو

سلام كوچولوي نازم باورم نميشه داري تو وجودم تكون ميخوري هروقت حركت ميكني اشك ميريزم شيطون بلاي من فكر كنم چون ماماني هردفعه تكون ميخوري گريه ميكنه توهم كمتر تكون ميخوري كه كمتر گريه كنم اولين حركاتت رو هفته ده و يازده فهميدم ولي انقد ضعيف بود جدي نميگرفتم اولين حركت شديدتر كه البته بازم خيلي ضعيف بود ولي از قبليا محكمتر رو 9/5/94 ساعت 5/5 بعد از ظهر حس كردم تكونات كلا نا منظمه نميشه گفت كيا بيشتر تكون ميخوري ولي من صبحا كه بيشتر نشسته هستم تكونتو حس ميكنم قربونه دستو پات بشممممممممم فردا نوبت سونو دارم ايشالله سالم باشي جنست مشخص ميشه آرزوم سلامتيته هنوز نميتونم بگم دختر و بيشتر دوس دارم يا پسر ولي هرچي هستي سالم باششششششش...
4 شهريور 1394