از ۲۱ ابان تا ۹ آذر۹۵
سلام
از پایان تولد ده ماهگیت تا امروز که وبلاگت رو بروز کردم شیطونتر و بلاتر و جیگرتر شدی
این روزا خودت می ایستی و چند قدم بر میداری نمیدونی چقد خوشحال میشم و ذوق میکنم
این روزا از مادر شدن یکی از دوستای خوبم ( خاله زهرا ) مطلع شدم و روزی که فهمیدم باورت نمیشه اشک ریختم و از ته دلم خداروشکر کردم
واسه یکی از دوستای دیگم که ارزوی مادر شدن داره خیلی دعا میکنم
این روزا هم یه خبر خوب دیگه هم دارم برات
عکسای شیطنتات ادامه مطلب
شیطنتهای پسرم تو یکی از روزهای اخر ابان
اینم شیطونتیات تو اتاقت مال اوایل ابانه دیر گذاشتم😂😂
دالی کردن با خاله عادله اینم مال اوایل ابانه وقتی مامانی و بابایی کربلا بودن و ما اومده بودیم مشهد
اولین ماکارونی که برات درستیدم با یه عالمه عشق
حمام رفتن تو یه روز خیلی خیلی سرد با دمای منفی یازده درجه مشهد خونه خاله عاتکه ۳ اذر ۹۵
خوردن انگشت پات ۴ ادر ۹۵
وقتی یه لحطه در کمد و باز دیدی و من حواسم نبود قول میدم ده ثانیه بیشتر نشد 😂😂 اواخر ابان ۹۵