يكي شدن من و بابايييكي شدن من و بابايي، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
همخونه شدن من و باباهمخونه شدن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره
محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شکوفه باغ زندگی ما

اردیبهشت ۹۸

سلام ماه رمضان نزدیک بود و تصمیم گرفتیم هر جور شده برای دیدن گاوداری عمو صادق بریم نیشابور آخرین شب پنجشنبه قبل ماه رمضون رفتیمنشابور و یه شب تو گاوداری خوابیدیم با وجودیکه خیلی دیر خوابیدیم اما فضای دل انگیز و صبح قشنگ اونجا باعث شد خیلی زود بیدار بشیم و یه صبحونه عالی بزنیم و بشیم دنبال عکس گرفتن ...
30 ارديبهشت 1398

عید نوروز ۹۸

امسال عید شما دوتا تقریبا فهمیده تر و عاقلتر بودین و این باعث شد به من و بابا هم بیشتر خوش بگذره شب چهارشنبه سوری رفتیم مشهد وروز سوم فروردین برگشتیم روز پنجم رفتیم سمت یزد روز نهم هم از اونجا برگشتیم گناباد روز ۱۲ هم باباگلی و مامان گلی اومدن پیشمون و ۱۳ به در باهم بودیم و بعد رفتن سفره هفت سین زمرد شب سال تحویل سفره هفت سین مامان گلی عکس دسته جمعی خونه عمه بضعت دشت شقایق ها ۲۰ کیلومتری گناباد ۳ فروردین طبس گلشن ۵ فروردین طبس طبس میبد در کنار پارسا ۶ فروردین میبد میبد کبوترخانه میبد چاپارخانه اولین شتر سواری میبد ۶ فروردین ...
15 فروردين 1398

جراحت سر محمد علی

سلام کوچولوهای ناز نازی مامان من اومدم با کلیاتفاقیکه این رو زا افتاده و من ازش هیچی ننوشتم اول اسفند خونمون رو عوض کردیم اومدیم خونه ای که حیاط بزرگ داره مخصوص شما جوجه ها در حال جابجایی وسایل بودیم و اواخر کارای خونه بود فرش و پهن کردیم محمد علی کلی ذوق کرد و شروع کرد به بازی کردن و دویدن که یهو افتاد و سرش خورد به میز حسابی اسیب دید ماهم خیلی هول شدیم و بردیمش بیمارستان و روی پیشونیش بخیه خورد یه عکس سلفی هم خودش از خودش گرفته که میذارمش ...
15 فروردين 1398

واکسن هجده ماهگی محمد علی

دیروز واکسن هجده ماهگی زدی و از خود دیروز تا الان که دارم مطلب مینویسم نه تکون خوردی نه بازی کردی و دارم غر میزنی قربونت بشم که انقد مظلوم و دوستداشتن هستی اینم لم دادنت این دو روز ...
2 بهمن 1397

تولد سه سالگی

امسال میخواستیم تولدتو جشن بگیریم ولی با سورپرایزی که مامانی و بابایی  کردن هم جشن گرفتیم هم همه دورهم جمع شدیم هم خیلی به همه خوش گذشت تولدت مبارک پسر ارشد من این روزا بانیم زبونی حرف زدنت دل منو بردی عشقی به خدا خود خدا حافظ سلامتیت باشه زیبای من ...
2 بهمن 1397

و روزهای مهد محمد مهدی

خیلی اوایل با ذوق مهد میرفتی ولی بعد یه هفته هر روز صبح گریه میکردی و البته این روزا همش خوشحالی از مهد رفتنت این اولین باره که لباس مهد پوشیدی اولین سینمایی که با بچه های پودک به قول خودت رفتی ...
30 آبان 1397

اولین روز مهد محمد مهدی

سلام کوچولوهای نازم امروز 28 مهر 97 محمد مهدی برای اولین دوسعت رفت مهد انقد بهش خوش گذشته بود که دلش نمیخواد برگرده منم خیلی خوشحالم که کوچولوی نازم از مهدش راضیه امروز بعد از برگشت از مهد شروع کرد به خوندن دست و پا شکسته عمو زنجیر باف عمو زنجیر باخ زنجیر منو باختی بابا أم'ده چی چی اورده ...
28 مهر 1397